★تفكـــــــــــــر★

گزیده ای از کتاب علی تنهاست

 

گزيده اي ز كتاب علي تنهاست

امكان ندارد جامعه اي و ملتي علي رابشناسد ودرست بفهمد.و از شكنجه آميزترين وسخت ترين محروميت هايي كه جامعه هاي عقب مانده دارند رنج ببرد.

گزيده اي ازسخنان شريعتي

اگرميبينيم پيرو علي وكسي كه براي علي اشك ميريزد٬وكسي كه محبت علي در قلبش موج ميزند٬سرنوشتش و سرنوشت جامعه اش دردناك است٬معلوم است كه علي را نمي شناسد و تشيع را نميفهمد.هرچند كه ظاهرا شيعه باشد.

سخنان شريعتي

اما من معتقدم كه از همه سخناني كه علي درمدت عمرش گفته است٬جمله اي از همه رساتر ٬بليغ تر٬ زيباتر٬اثربخش تر و آموزنده تروجود دارد و آن:

25سال سكوت علي است.

 

علي تنهاست

روح به ميزاني كه تكامل ميابد و به آن انسان متعالي اي كه قرآن  از آن به نام قصه ي آدم ياد ميكند مي رسد٬تنهاتر ميشود.

 گزيده علي تنهاست

احساس خلا مربوط به روحي است كه آنچه كه در اين جامعه و زمان و در اين ابتذال روزمرگي وجود دارد٬نميتواند سيرش كند.

 سخنان شريعتي

درد انسان٬درد انسان متعالي٬تنهايي و عشق است.

 گزيده علي تنهاست

رنج بزرگ يك انسان٬اين است كه عظمت او و شخصيت او در قالب فكرهاي كوتاه ٬در برابر نگاه هاي پست و پليد و احساس او در روح هاي بسيار آلوده و اندك و تنگ قرار گيرد.

 سخنان شريعتي

علي در طول تاريخ٬تنها انساني است كه در ابعاد مختلف و حتي متناقض كه دريك انسان جمع نمي شود٬قهرمان است.

 گزيده اي ازسخنان شريعتي

علي قرباني خويشاوند پيغمبر بودن است.زيرا در جامعه ي قبايلي عرب٬روابط قبيله اي٬نيرومندتر از اسلام است.

 

ما تنها بر دردي مي گرييم كه از شمشير ابن ملجم در فرقش احساس مي كند.اما اين درد علي نيست.دردي كه چنان روح بزرگي را به ناله درآورده است٬تنهايي است:كه ما آن را نمي شناسيم!!بايد اين درد را بشناسيم نه آن درد را

كه علي درد شمشير را احساس نمي كند

وما

 درد علي را احساس نمي كنيم.

 

 گزيده علي تنهاست


ادامه مطلب
نویسنده: مهدی ׀ تاریخ: دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:سخن ناب,ناب,تفکر,تفکرناب,استاد شریعتی,شریعتی,سخنان شریعتی,اس ام اس فلسفی,حرفهای استاد,استادشریعتی,جملات زیبا,جمله زیباsms,زیبا,اس ام اس زیبا,smsفلسفی,اس ام اس فلسفی نود ویک,فلسفی,91,اس ام اس 91,91,سخنان طلایی,طلا,گزیده ای ازکتاب فاطمه فاطمه است,فاطمه فاطمه است,کتابهای علی شریحتی,علی شریعتی,سخنان علی شریعتی,سخنان علی,سخنان شریعتی,,سخن بزرگان,سخنان بزرگان,گزیده ازکتاب علی تنهاست,علی,علی(ع),کتاب علی تنهاست,گزیده ای از کتاب های علی شریعتی,گزیده کتاب, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

يكي از بستگان خداوند

 

شب كريسمس بود و هوا٬سرد و برفي.

پسرك درحالي كه پاهاي برهنه اش را روي برف جابه جا ميكرد تا شايد سرماي برف هاي كف پياده رو كمتر آزازش بدهد٬صورتش را چسبانده بود به شيشه سرد فروشگاه وبه داخل نگاه ميكرد.در نگاهش چيزي موج ميزد٬انگاري كه با چشمهايش آرزو ميكرد.خانمي كه قصد ورود به فروشگاه را داشت٬كمي مكث كرد و نگاهي به پسرك كه محو تماشا بود انداخت وبعد رفت داخل فروشگاه.چند دقيقه بعد در حالي كه يك جفت كفش در دستانش بود بيرون آمد.

-آهاي آقا پسر!

پسر برگشت و به طرف خانم رفت.چشمانش بق ميزد٬وقتي آن خانوم كفش ها را به او داد پسرك با چشمهاي خوشحالش وباصداي لرزان پرسيد:

-شما خدا هستيد؟

- نه پسرم٬من تنها يكي از بندگان خدا هستم!

- آها ٬ميدانستم كه با خدا نسبتي داريد!

نویسنده: مهدی ׀ تاریخ: دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:پندحكيمانه,پند,داستان كوتاه,داستان کوتاه,داستان پندآموز,داستان,داستان حکیمانه,حکیمانه,حکیم,پندآموز,پند,کوتاه,داستانهای پندآموز,داستانهای حکیمانه,خواستگاری,خواستگاری,پسر,خواستگاری پسر,حاكو وسنگ,پادشاه وسنگ,سنگ,پادشاه وسنگ, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

دو دانشمند

 

زماني درشهرباستاني افكار٬دو مرد دانشمند زندگي ميكردند كه با هم بد بودند و دانش يكديگر را به چيزي نميگرفتند.زيرا كه يكي از آنها وجود خدايان را انكار ميكرد و ديگري به آنها اعتقاد داشت.يك روز آن دو مرد يكديگر را در بازار ديدند  و درميان پيروان خود درباره ي وجود و يا عدم وجود خدا به جروبحث پرداختندو پس ازچند ساعت  جدال از هم جداشدند.

آن شب منكرخدايان به معبد رفت و دربرابرمحراب خود را به خاك انداخت و ازخدايان التماس كرد كه گمراهي گذشته او را ببخشايند.درهمان ساعت آن دانشمند ديگر٬آنكه به خدايان اعتقاد داشت٬كتابهاي مقدس خود راسوزاند زيراكه اعتقادش را از دست داده بود.

نویسنده: مهدی ׀ تاریخ: دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:پندحكيمانه,پند,داستان كوتاه,داستان کوتاه,داستان پندآموز,داستان,داستان حکیمانه,حکیمانه,حکیم,پندآموز,پند,کوتاه,داستانهای پندآموز,داستانهای حکیمانه,خواستگاری,خواستگاری,پسر,خواستگاری پسر,حاكو وسنگ,پادشاه وسنگ,سنگ,پادشاه وسنگ, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

مادرمهربان

 

ساعت3شب بود كه صداي تلفن٬پسري را از خواب بيدار كرد.پشت خط مادرش بود.پسر باعصبانيت گفت:چرا اين موقع شب مرا از خواب بيداركردي؟

مادرگفت25 سال قبل در همين موقع شب مرا بيدار كردي!فقط خواستم بگويم تولدت مبارك.پسر از اينكه دل مادرش را شكسته بود تاصبح خوابش نبرد.صبح سراغ مادرش رفت.وقتي داخل خانه شد مادرش را پشت ميز تلفن با شمع نيمه سوخته يافت...ولي مادر ديگر در اين دنيا نبود.

نویسنده: مهدی ׀ تاریخ: دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:پندحكيمانه,پند,داستان كوتاه,داستان کوتاه,داستان پندآموز,داستان,داستان حکیمانه,حکیمانه,حکیم,پندآموز,پند,کوتاه,داستانهای پندآموز,داستانهای حکیمانه,خواستگاری,خواستگاری,پسر,خواستگاری پسر,حاكو وسنگ,پادشاه وسنگ,سنگ,پادشاه وسنگ, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

پادشاه وسنگ

 در زمان ها ي گذشته ، پادشاهي تخته سنگ را در وسط جاده قرار داد و براي اين كه عكس العمل مردم را ببيند خودش را در جايي مخفي كرد. بعضي از بازرگانان و نديمان ثروتمند پادشاه بي تفاوت از كنار تخته سنگ مي گذشتند. بسياري هم غرغر مي كردندكه اين چه شهري است كه نظم ندارد. حاكم اين شهر عجب مرد بي عرضه اي است و ... با وجود اين هيچ كس تخته سنگ را از وسط بر نمي داشت . نزديك غروب، يك روستايي كه پشتش بار ميوه و سبزيجات بود ، نزديك سنگ شد. بارهايش را زمين گذاشت و با هر زحمتي بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را كناري قرارداد. ناگهان كيسه اي را ديد كه زير تخته سنگ قرار داده شده بود ، كيسه را باز كرد و داخل آن سكه هاي طلا و يك يادداشت پيدا كرد. پادشاه در ان يادداشت نوشته بود : " هر سد و مانعي مي تواند يك شانس براي تغيير زندگي انسان باشد.

نویسنده: مهدی ׀ تاریخ: یک شنبه 20 فروردين 1391برچسب:داستان کوتاه,داستان پندآموز,داستان,داستان حکیمانه,حکیمانه,حکیم,پندآموز,پند,کوتاه,داستانهای پندآموز,داستانهای حکیمانه,خواستگاری,خواستگاری,پسر,خواستگاری پسر,حاكو وسنگ,پادشاه وسنگ,سنگ,پادشاه وسنگ, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

خواستگاري پسرك روستايي

 

خواستگاري پسرك روستايي

گويند سالها پيش پسرك روستايي عاشق دختري شده بود.خانواده دختر شرط  رابرآن گذاشتند كه اين پسر (خواستگار)اسب خان رادزديده وبراي آنهابياورد تادختر رابه عقد او در آورند.خواستگار نيز شرط راقبول كرد و رفت.چندي به فكر بود تاچگونه اين اسب رابدزددتا اينكه راه حلي به فكرش رسيد وبراي انجام كار ٬ راهي كوچه هاي روستاشد. وقتي خان روستايشان را ديد كه سواربراسب درحال گذشتن ازآنجاست خود را به زمين انداخت و با فرياد شروع به كمك خواستن كرد تا اينكه خان به او رسيد و از اسب پياده شد تا به او كمك كند و قتي كه از اسب پياده شدپسرك سوار اسب شد و به اسب تازيد خان وقتي اين صحنه را ديدگفت:اسب را ببرولي كاري نكن كه ديگر هيچ سواره اي به پياده اي كمك نكند.

 

نتيجه:اصل را فداي فرع نكنيم

نویسنده: مهدی ׀ تاریخ: یک شنبه 20 فروردين 1391برچسب:داستان کوتاه,داستان پندآموز,داستان,داستان حکیمانه,حکیمانه,حکیم,پندآموز,پند,کوتاه,داستانهای پندآموز,داستانهای حکیمانه,خواستگاری,خواستگاری,پسر,خواستگاری پسر, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

سخنان ناب دکترشریعتی2

وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می کند:

پرهایش سفید می ماند

ولی قلبش سیاه میشود

 

دلی که عشق ندارد و به عشق نیاز دارد، آدمی را همواره در پی گم شده اش، ملتهبانه به هر سو می کشاند ...

 

دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست، اسراف محبت است.

 

دلی که از بی کسی غمگین است ، هر کسی را می تواند تحمل کند.

 

هر کسی را نه بدان گونه که هست احساسش می کنند ، بدان گونه که احساسش می کنند ، هست.

 

خداوندا از بچگی به من آموختندهمه را دوست بدار حال که بزرگ شده ام و کسی را دوست می دارم می گویند:فراموشش کن.

 

خدایا به من زیستنی عطا کن که در لحظه ی مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است حسرت نخورم و مردنی عطا کن که بر بیهودگی اش سوگوار نباشم.

 

پروردگارا به من تو فیق عشق بی هوس،تنهایی در انبوه جمعیت و دوست داشتن بی آنکه دوست بداند عنایت فرما.

 

روزی که بود ندیدم….روزی که خواند نشنیدم
روزی دیدم که نبود….روزی شنیدم که نخواند.

 

خداوندا به هر کس که دوست میداری بیاموز که عشق از زندگی کردن بهتر است و به هر کس که دوست میداری بچشان که دوست داشتن از عشق برتر است.

 

هر انسان کتابی است در انتظار خواننده اش.

 

اما چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزاردهنده ای است تنها خوشبخت بودن! در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است.

نویسنده: مهدی ׀ تاریخ: چهار شنبه 16 فروردين 1391برچسب:سخن ناب,ناب,تفکر,تفکرناب,استاد شریعتی,شریعتی,سخنان شریعتی,اس ام اس فلسفی,حرفهای استاد,استادشریعتی,جملات زیبا,جمله زیباsms,زیبا,اس ام اس زیبا,smsفلسفی,اس ام اس فلسفی نود ویک,فلسفی,91,اس ام اس 91,91,سخنان طلایی,طلا,گزیده ای ازکتاب فاطمه فاطمه است,فاطمه فاطمه است,کتابهای علی شریحتی,علی شریعتی,سخنان علی شریعتی,سخنان علی,سخنان شریعتی,,سخن بزرگان,سخنان بزرگان, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

سخن های ناب از استادعلی شریعتی1

سخن طلایی

علي شريعتي:

۲چیز مدهوشم میکند:
ابی اسمانی که میبینم و میدانم که نیست و خدایی که نمیبینم و میدانم که هست

 

علي شريعتي: 

در شگفتم که سلام اغاز هر دیدار است ولى در نماز پایان است شاید این بدین معناست که پایان نماز اغاز دیدار است.

علي شريعتي: 

ادمى گاه از لا به لاى همه روزمرگى ها به حقاىقى تلخ وسرد پى می برد.

 علي شريعتي:

با یک دل غمگین به جهان شادى نیست تا یک ده ویران است آبادى نیست تا در کل جهان یکى زندان است در هیچ کجاى عالم آزادى نیست.
علي شريعتي: 

مرا کسی نساخت، خدا ساخت، نه آنچنان که کسی می خواست که من کسی نداشتم. کسم خدا بود، کس بی کسان. در باغ بی برگی زادم و در ثروت فقر غنی گشتم و از چشمه ایمان سیراب شدم و در هوای دوست داشتن دم زدم و در آرزوی آزادی سر برداشتم و در بالای غرور قد کشیدم و از دانش طعامم دادند و از شعر شرابم نوشاندند و از مهر نوازشم کردند تا : حقیقت دینم شد و راه رفتنم ، خیر حیاتم شد و کار ماندنم ، زیبایی عشقم شد و بهانه زیستنم! 
علي شريعتي: 

تحمل تنهایی از گدایی دوست داشتن آسانتراست.تحمل اندوه ازگدایی شادی راحتراست.بهتراست انسان بمیرد تا به گدایی زندگی برخیزد
 

 علي شريعتي:

آدم بالاخره میمیره.حالا به اسحال خونی بمیرم بهتره است یا به خاطر حرفهایم. 
 علي شريعتي:

همه برایم دست تکان دادند ولی کم بودند دستانی که تکانم دادند.

علي شريعتي: 

اگر تنها ترين تنها شوم باز هم خدا هست.

علي شريعتي: 

درعجبم ازمردمی که خودزیرشلاق ظلم وستم زندگی میکنندوبرحسینی میگریندکه ازاده مرد.

علي شريعتي: 

مهربانیت از دور چه نزدیک است و عجب احساس می کنم جغرافیا دروغ محض تاریخ است

علي شريعتي: 

انان که می فهمند عذاب میکشند و انان که نمی فهمند عذاب می دهند.
 

 علي شريعتي:

گاهی گمان نمیکنی ولی میشود
گاهی نمی شود که نمی شود...
گاهی هزاردوره دوره بی اجابت است
گاهی نگفته قرعه به نام تو می افند
گاهی گدای گدایی و بخت با تو یار نیست
گاهی همه شهر گدای تو می شوند. 
 علي شريعتي: 

بگذارکه شیطنت عشق چشمان تورا به عریانی خویش بگشاید اگرچه آنجا جز رنج و پریشانی نباشد اما کوری رابخاطر آرامش تحمل مکن.

 علي شريعتي:

مي دانم تشنه اي اما...اما اين دريا را در کوزه نمي توان کرد

 علي شريعتي:

می خواستم زندگی کنم ، راهم را بستند

ستایش کردم ، گفتند خرافات است

عاشق شدم ، گفتند دروغ است

گریستم ، گفتند بهانه است

خندیدم ، گفتند دیوانه است

دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم 

علي شريعتي: 

چقدر روح محتاچ فرصتهاییس که در آن هیچکس نباشد!

علي شريعتي: 

حسین بیشتر از آب تشنه ی لبیک بود.افسوس که بجای افکارش ،زخم های تنش را نشانمان دادند و بزرگترین دردش را بی آبی نامیدند.

علي شريعتي: 

روزي فرا خواهد رسيد که شيطان فرياد برآورد آدمي پيدا کنيد، سجده خواهم کرد...!

علي شريعتي: 

دوست دارم بجاي اينكه به مسجد بروم و به كفش هايم فكر كنم ،در خيابان با كفش هايم راه بروم و به خدا فكر كنم .

 علي شريعتي:

افسوس روزي خواهد رسيد كه بي ديني نماد روشن فكري خواهد شد .

 علي شريعتي:

کاش انسان ها چشم داشتند
کاش انسان ها گوش داشتند
کاش انسان ها حس داشتند
کاش انسان ها درک داشتند
کاش انسان ها کمي انسان بودند کاش ...

 علي شريعتي:

حسین(ع) کسی است که به آزادی روح داد و به بعضی ها نان!!!

 علي شريعتي:

چگونه است که ما در این سر دنیا عرق می ریزیم و وضعمان این است و انها در ان سر دنیا عرق می خورند و وضعشان ان است نمی دانم مشکل در نوع عرق است یا در نوع ریختن و خوردن ؟؟!!

 علي شريعتي:

خداوندا تو میدانی که انسان بودن ماندن دراین دنیا چه دشوار است . چه رنجی میکشد انکس که انسان است واز احساس سرشار است .

 علي شريعتي:

شايدنشودبه گذشته بازگشت ويک اغاززيباساخت,ولي مي شود هم اکنون اغازکردويک پايان زيبا ساخت

 علي شريعتي:

حباب ها قربانی هواهای درون خودشان هستند.

 علي شريعتي:

ساعت ها را بگذارید بخوابند......بیهوده زیستن را نیازی به شماره نیست.

 علي شريعتي:

انگاه که غرور کسی را له میکنی انگاه که کاخ ارزوهای کسی را ویران میکنی انگاه که شمع امید کسی را خاموش میکنی انگاه که بنده ای را نادیده می انگاری انگاه که حتی گوشت را میبندی تاصدای خرد شدن غرورش را نشنوی انگاه که خدا را میبینی و بنده ی خدارا نادیده میگیری میخواهم بدانم دستانت را به سوی کدام اسمان دراز میکنی تابرای خوشبختی خودت دعا کنی به سوی کدام قبله نماز میگذاری که دیگران نگذارده اند.

علي شريعتي: 

مردهادر گستره عشق به وسعت غیرقابل توجه نامردندبرای اثبات کمال نامردی انان تناه همین بس که درمقابل قلب ساده و فریب خورده یک زن احساس میکنند مردند.تاوقتی که قلب زن عاشق نشده است پست تر از یک سگ ولگردعاجزتر از یک فقیر و گداتر از همه ی گدایان ساحره پوزه برخاک و دست تمنا پیشش گدایی میکنند امام همین که خیالشان از بابت قلب زن راحت شد به یکباره یادشان می افتد که خدامردشان افرید و انگاه کمال مردانگی را در نهایت نامردی جستجو میکنند.

علي شريعتي: 

زن عشق میکارد و کینه درو میکند .دیه اش نصف دیه توست.و مجازات زنایش با تو برابر.میتواند تنها یک همسر داشته باشد.و تومختاربه داشتن 4همسری برای ازدواجش در هر سنی اجازه ولی لازمست.و توهرزمان که بخواهی به لطف قانون گذاری میتوانی ازدواج کنی . در محبسی بنام بکارت زندانی است و تو ......؟او کتک میخورد و تو محاکمه نمیشوی . او میزاید و تو برای کودکش نام انتخاب میکنی . او درد میشکد و تو نگرانی که کودکش دختر نباشد .او بیخوابی میکشد و تو خواب حوریان بهشتی را میبینی . او مادر میشود همه جا میپرسند نام پدر ؟؟؟!!!

علي شريعتي: 

پدر مومن من مادر مقدس من نماز تو یک ورزش تکراریست و بدون هیچ اثر اخلاقی که صبح و ظهر وشب انجام میدهی امانه معنای الفاظش را میدانی و نه فلسف حقیقی و هدف اساسی اش را.تمام اثار نمازت این است که پشت تو قوز کند و پیشانیت صاف . پینه بسته شود به راحتی قران به زبان اورده و تهمت و افترا به بندگان خدارا زده تو میگویی نماز خوندن با خداسخن گفتن است تصورش را بکن کسی با مخاطبی مشغول حرف زدن باشد اماخودش نمیفهمد که چه دارد میگویدتنها تمام کوشش اینست که الفاظ را باوسواس بیان کند که مبادا هنگام حرف زدن ص س تلفظ شود حرف زدنش غلط شود کجایی پدر و مادر مقدس من وای برشما نمازگزارانی که سخت غافلید و در خیالتان خدای اسمان را نماز میبرید و در عمل بتهای قرن را که دیگر مجسمه های ساده و گنگ و عاجز عصر ابراهیم و سرزمین محمد نیستند.

 علي شريعتي:

قرآن من شرمنده ی توام اگراز تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچمان اوازت بلند میشود همه از هم میپرسند چه کسی مرده است؟چه غفلت بزرگی که میپنداریم خداتورابرای مردگان ما نازل کرده است قرآن من شرمنده توام اگر تورا از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده ام یکی ذوق میکند که تورا برروی برنج نوشته .یکی ذوق میکند که تورا فرش کرده .و یکی هم ذوق میکند که تورا با طلا نوشته .آیا واقعا خدا تورا فرستاده تا موزه سازی کنیم قران من شرمنده توام اگر حتی آنان که تورا میخوانندو تورا میشنوند آنچنان به پایت مینشینندکه خلایق به پاری موسیقی های روزمره اگر چند آیه از تورا به یک نفس بخوانندمستعمین فریاد میزنند(احسنت)گویی مسابقه نفس است حفظ کردن توباشماره صفحه خواندن تواز آخربه اول یک معرفت است یا یک رکوردگیری ؟خوشا به حال کسی که دلش رحلی است برای تو .

 علي شريعتي:

خدایا!
به من زیستنی عطا کن که در لحظه ی مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است، حسرت نخورم و مردنی عطا کن که بر بیهودگی اش سوگوار نباشم،
خدایا!
تو چگونه زیستن را به من بیاموز، چگونه مردن را خود خواهم آموخت.
خدایا!
رحمتی کن تا ایمان نام و نان برایم نیاورد و قوتم بخش که نانم را و حتی نامم را در خطر ایمانم افکنم .
خدایا!
مگذار که ایمانم به اسلام و عشقم به خاندان پیامبر مرا با کسبه ی دین با حمله ی تعصب و عمله ی ارتجاع هم آواز کند.
خدایا!
مرا از این فاجعه ی پلید مصلحت پرستی که چون همه کس گیر شده است وقاحتش از یاد رفته و بیماری شده است که از فرط عمومیتش هر که از آن سالم مانده باشد بیمار می نماید مصون بدار تا به رعایت مصلحت حقیقت را ذبح شرعی نکنم.

علي شريعتي: 

غریب است دوست داشتن و عجیب تر از ان دوست داشته شدن وقتی میدانیم کسی باجان و دل دوستمان دارد و نفس ها و صداو نگاهمان درروح و جانش ریشه دوانده به بازیش میگیریم هرچه اوعاشق تر ماسرخوش تر هرچه او دل نازکتر مابی رحمتر .تقصیرازمانیست تمامی قصه های عاشقانه اینگونه به گوشمان خوانده شده اند .

 

 

نویسنده: مهدی ׀ تاریخ: پنج شنبه 3 فروردين 1391برچسب:سخن ناب,ناب,تفکر,تفکرناب,استاد شریعتی,شریعتی,سخنان شریعتی,اس ام اس فلسفی,حرفهای استاد,استادشریعتی,جملات زیبا,جمله زیباsms,زیبا,اس ام اس زیبا,smsفلسفی,اس ام اس فلسفی نود ویک,فلسفی,91,اس ام اس 91,91,سخنان طلایی,طلا,گزیده ای ازکتاب فاطمه فاطمه است,فاطمه فاطمه است,کتابهای علی شریحتی,علی شریعتی,سخنان علی شریعتی,سخنان علی,سخنان شریعتی,,سخن بزرگان,سخنان بزرگان, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

تفاوت بین اشک و اشک از دیدگاه علی شریعتی

 

فرق بين اشک واشک از ديدگاه علي شريعتي

...دل من نميداني که چه سبکباري وروشنايي است درناليدن

ای غرورمحروم حتی خدایان مینالند...حتی گرگ صحرا مینالد.

اشک که میبارد و ناله که برمی آید وگریه که اندک اندک در دل میروید وناگهان درگلو میگیرد و راه نفس را میبندد وناچارمنفجرمیشود این زبان صادق و طبیعی وشوق و اندوه و درد و عشق یک انسان است اما آنکه برای گریه کردن برنامه ای طرح میکند و آن را هدف میداند وبه صورت یک رسم-یک سنت-یک وظیفه مذهبی ویا یک کار اصلی ویا بعنوان وسیله ای برای جلب نفعی-دفع ضرری - جبران نقصی - تقصیری - رسیدن به هدفی- نتیجه ای وپاداشی آن را صورت میدهد


ادامه مطلب
نویسنده: مهدی ׀ تاریخ: چهار شنبه 2 فروردين 1391برچسب:اشک,تفاوت اشک,دکتر شریعتی,شریعتی,گزیده ای ازکتاب فاطمه فاطمه است,فاطمه فاطمه است,کتابهای علی شریحتی,علی شریعتی,سخنان علی شریعتی,سخنان علی,سخنان شریعتی,,سخن بزرگان,سخنان بزرگان, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

درباره وبلاگ

یادمان باشد اگرخاطرمان تنها ماند....... طلب عشق ز هر بی سرو پایی نکنیم


لینک دوستان

لينك هاي روزانه

جستجوی مطالب

طراح قالب

CopyRight| 2009 , bozghord.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.COM